امام علی(ع) هنگامى كه شنيد خوارج مى گويند: «لا حكم الا لله: فرمانى جز فرمان خدا نيست.» فرمود: سخن حقى است كه از آن اراده باطل شده! آرى درست است فرمانى جز فرمان خدا نيست ولى اينها مى گويند: زمامدارى جز براى خدا نيست، در حالى كه مردم به زمامدارى نيازمندند خواه نيكوكار باشد يا بدكار تا مؤمنان در سايه حكومتش به كار خويش مشغول و كافران هم بهره مند شوند و مردم در دوران حكومت او، زندگى را طى كنند و به وسيله او اموال بيت المال جمع آورى گردد و به كمك او با دشمنان مبارزه شود، جاده ها امن و امان، حق ضعيفان از نيرومندان گرفته شود، نيكوكاران در رفاه و از دستبدكاران، مردم در امان باشند!
در روايت ديگر آمده است، امام(ع) چون سخن خوارج را شنيد كه مى گفتند: فرمانى جز فرمان خدا نيست فرمود: منتظر حكم خدا درباره شما هستم! و نيز فرمود: اما در زمان حكومت پاكان، پرهيزكاران به خوبى انجام وظيفه مي كنند، ولى در حكومت بدكاران، ناپاكان، از آن بهره مند مى شوند تا مدتش سر آيد و مرگش فرا رسد!
اين سخن امام(ع)گويا اشاره به اين است كه زندگى اجتماعى بدون حكومت ممكن نيست و حكومت بدون زمامدار و رئيس معنى ندارد، اگر مردم حكومت صالحى تشكيل بدهند اجتماع خود را از جميع جهات به پيش برده اند و اگر چنين نكنند شخصى فاجر و بدكار بر آنها مسلط مى گردد، زيرا جامعه سرانجام بدون حكومت باقى نخواهد ماند.
خوارج چه گروهی بودند؟
داستان شکل گیری خوارج به این قرار است که در جنگ صفین هنگامی که سپاهیان معاویه به نیرنگی که عمرو عاص طراحی کرده بود، دست زدند و قرآن بر سر نیزه ها بستند و شعار حکمیت قرآن و فریادهای مهر آفرین دیگر سر دادند، گروهی از سپاهیان امام علی(ع) آن حضرت را با تهدید به قتل مجبور به پذیرش حکمیت کردند.
در تعیین حکم نیز اّن حضرت را مجبور به قبول حکمیت ابوموسی اشعری نمودند، هرچه حضرت فرمود: معاویه عمرو عاص را حکم قرار می دهد، و ابوموسی از عهده نیرنگ های عمرو برنمی اّید، اینک که تصمیم به حکمیت گرفته اید، ابن عباس را برگزینید، لیکن نپذیرفتند و بر انتخاب ابوموسی اصرار ورزیدند.
در طی جلساتی که این دو حکم (ابوموسی و عمرو عاص) داشتند، عمرو عاص به ابوموسی گفت: مشکلات امت اسلام مربوط به علی و معاویه است، اگر من و تو این دو تن را از خلافت خلع کنیم مردم شخص دیگری را به عنوان خلیفه انتخاب می کنند و اختلاف برطرف میشود!.
ابوموسی نظر عمرو عاص را پذیرفت و قرار شد در روز موعود در مجلسی که سران دو سپاه و بزرگان کشوری جمعند، دو حکم رأى خود را اعلام نمایند. روز موعود فرا رسید و هر دو در اّن مجلس حاضر شدند، همه مردم منتظر اعلام رأی دو حکمند، عمروعاص به ابوموسی گفت: اول تو بر بالای منبر برو و رأی توافق شده را اظهار کن، زیرا تو صحابی پیامبر هستی و من به جهت احترام بر تو مقدم نمی شوم!
ابن عباس در اّن مجلس حاضر بود به ابوموسی گفت: تو ابتدا به سخن مکن و بر منبر مرو! بگذار اول عمرو بر منبر برود و سخن بگوید، ولی ابوموسی به جهت ساده لوحی نپذیرفت و فریب عمرو عاص را خورد و بر بالای منبر رفت و گفت: من در توافقی که با عمرو نمودیم تصمیم گرفتیم علی و معاویه را از خلافت خلع کنیم و من مانند این انگشتر که از دست بیرون می اّورم علی و معاویه را از خلافت خلع می نمایم!
عمرو عاص بلافاصله بر فراز منبر رفت و گفت: رأی ابوموسی را شنیدید، من نیز علی را از خلافت خلع می کنم ولی مانند این انگشتر که در دست می نمایم معاویه را به خلافت منصوب می کنم! ابو موسی فریاد زد تو مکر و حیله نمودی و او را ناسزا گفت، ولی کار از کار گذشته بود.
ماجرای حکمیت
گروهی که امیرالمؤمنین(ع) را مجبور به قبول حکمیت و همچنین تعیین ابوموسی کرده بودند، چون به نیرنگ معاویه و عمرو عاص پی بردند، ناراحت به حضور امیرالمومنین اّمدند و اظهار داشتند: که ما اشتباه کردیم و گناه کردیم و به درگاه خدا توبه می کنیم، ای علی تو هم با پذیرفتن حکمیت گناه کرده ای! باید تو هم از گناه خود توبه کنی! حضرت فرمود :من که با حکمیت موافق نبودم، شما اصرار بر قبول آن داشتید و مرا نیز به پذیرفتن آن مجبور ساختید، ولى اصل «حکمیت» خلاف و گناه نیست، بلکه این دو حکم گناه کرده اند و برخلاف کتاب خدا، نظر داده اند.
گروهی از این افراد که در همان روز انعقاد پیمان، از کرده خود پشیمان شده بودند، با همراهی برخی دیگر از سپاهیان امام علی(ع) شعار «لا حکم الا لله» سر دادند و حکم قرار دادن افراد را موجب کفر شمردند. آنان می گفتند: ما از لغزش خود برگشتیم و توبه کردیم. و از امام علی(ع) هم می خواستند که باز گردد و توبه کند.
خوارج نمی گفتند خطای ما در این بود که تسلیم نیرنگ معاویه و عمرو عاص شدیم و جنگ را متوقف کردیم و هم نمی گفتند که پس از قرار حکمیت، در انتخاب داور خطا کردیم که ابوموسی را حریف عمرو عاص قرار دادیم، بلکه می گفتند اینکه دو نفر انسان را در دین خدا حکم و داور قرار دادیم خلاف شرع و کفر بود، حاکم منحصرا خداست و نه انسانها. آمدند پیش امام علی(ع) که نفهمیدیم و تن به حکمیت دادیم، هم تو کافر گشتی و هم ما، ما توبه کردیم تو هم توبه کن. مصیبت تجدید و مضاعف شد.
علی گفت توبه به هر حال خوب است «استغفر الله من کل ذنب» ما همواره از هر گناهی استغفار می کنیم. گفتند: این کافی نیست بلکه باید اعتراف کنی که حکمیت، گناه بوده و از این گناه توبه کنی. گفت آخر من مسئله تحکیم را به وجود نیاوردم، خودتان به وجود آوردید و نتیجه اش را نیز دیدید و از طرفی دیگر چیزی که در اسلام مشروع است چگونه آنرا گناه قلمداد کنم و گناهی که مرتکب نشده ام، به آن اعتراف کنم.
حضرت راضی به پیمان شکنی نشد و سرسختانه در برابر خواسته آنها ایستاد و در نتیجه آنان از اطاعت علی(ع) خارج شدند و مسأله حکمیت را گمراهی شمردند و از امام علی(ع) بیزاری جستند. این گروه در تاریخ بنام خوارج یا محکمه شهرت یافتند. ریشه تفکر را باید در جای خود بررسی کرد. رسول خدا(ص) از سالها پیش پیدایش این گروه را پیش گویی کرده بود و آنان را «مارقین» نام نهاده بود.
سرانجام خوارج
پس از بازگشت حضرت علی(ع) از صفین، آنان از سپاه آن حضرت جدا شدند و در حروراء و نخیله اردو زدند. جنگ نهروان برای سرکوب این گروه بر پا شد. با اینکه سران و بسیاری از حامیان آنها در نهروان از بین رفتند، باقی مانده آنان مکتب مستقلی تأسیس کردند و بدین سان اندیشه خوارج در میان مسلمانان باقی ماند.
آنان همواره برای حکومتها دردسر ساز بودند و به ویژه در دوارن بنی امیه قدرت بسیار پیدا کردند و به دو دسته تقسیم شدند: گروهی در عراق و فارس و کرمان تسلط یافتند و گروهی در جزیرة العرب، ولی در دوران بنی عباس رو به سستی نهادند و همه گروه های آنان به مرور زمان منقرض شدند.
گروه های منشعب شده از اّنان عبارتند از: ازارقه، نجدات، بیهسیه، عجارده، ثعالبه، اباضیه و صفریه. امروز تنها گروهی از اباضیه باقی مانده اند. آنان از معتذلین به شمار می روند و در برخی مناطق، ازجمله عمان، الجزایر و کشورهای حوزه خلیج فارس حضور دارند.
نظر شما